اشعار عباس صفاری
اشعار عباس صفاری
اشعار عباس صفاری,اشعار عباس صفاری کبریت خیس,اشعار عباس صفاریان,اشعار عباس صفاری سنگ,اشعار عباس صفاری,شعر عباس صفاری سنگ,مجموعه اشعار عباس صفاری,اشعار کوتاه عباس صفاری,دانلود اشعار عباس صفاری,اشعار عاشقانه عباس صفاری,شعر عباس صفاری سنگ,شعر عباس صفاری درباره سنگ,شعر عباس صفاری,شعر عباس صفاری در مورد سنگ,متن شعر سنگ عباس صفاری,دانلود شعر سنگ عباس صفاری,شعرهای کوتاه عباس صفاری,شعر کوتاه عباس صفاری,دانلود شعر عباس صفاری,دانلود کتاب شعر عباس صفاری,دانلود شعر های عباس صفاری,شعر عاشقانه از عباس صفاری,شعر عباس صفاری,شعر عباس صفاری سنگ,شعر عباس صفاری در مورد سنگ,شعر عباس صفاری درباره سنگ,شعر عباس صفاری,شعر عباس صفاری سنگ,اشعار عباس صفاری کبریت خیس,اشعار عباس صفاریان,اشعار عباس صفاری سنگ,نقد شعر عباس صفاری,متن شعر سنگ عباس صفاری,دانلود شعر سنگ عباس صفاری,اشعار عباس صفاری,شعر از عباس صفاری,شعر کوتاه عباس صفاری,شعر سنگ از عباس صفاریان,نقد اشعار عباس صفاری
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد عباس صفاری برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
نمی دانم
تاثیر خنده های توست
یا ور رفتن با گل های باغچه
که آینه مدتی است
جوان تر از
پارسال نشانم می دهد
اشعار عباس صفاری
اگر سی سال پیش پرسیده بودی
از هر آستینم برایت
چند تعریف آماده و کامل
که مو لای درزش نرود
بیرون می کشیدم
اشعار عباس صفاری کبریت خیس
در این سن و سال اما
فقط می توانم دستت را
که هنوز بوی سیب می دهد بگیرم
و بازگردانمت به صبح آفرینش
از پروردگار بخواهم
به جای خاک و گل
و دنده ی گمشده من
این بار قلم مو به دست بگیرد
و تو را به شکل آب بکشد
رها از زندان پوست
و داربست استخوان هایت
و مرا
به شکل یک ماهی خونگرم
که بی تو بودنش مصادف
با هلاکت بی برو برگرد.
اشعار عباس صفاریان
شمع نیستم
که به یک فوت تو
کلاه از سرم بیفتد
اشعار عباس صفاری سنگ
رسم دهان دوختن نیز تازگی ها
با رواج شکنجه ی روح
یکسره منسوخ شده است
اشعار عباس صفاری
اصلن لازم نیست از این پس
حرفی بزنم
دهانم را باز نکرده دنباله ی حرفم را
پرندگان می گیرند و صدا در صدا
گوش فلک را هم کر می کنند
چه برسد به گوش های تازه تنیده ی تو
شعر عباس صفاری سنگ
تو دیر جنبیدی زرنگ
پیش از آن که سنگ را
به جانب دریا پرتاب کنم
باید دستم را می گرفتی
حالا جلوی این موج ها را که دایره وار
به سمت اسکله ها می روند
دیگر نمی توان گرفت
مجموعه اشعار عباس صفاری
این را هم بگویمت؛
عروسک “وودوئی” که قلب پارچه ای اش را
سوزن باران کرده ای
المثنای من نیست
اشعار کوتاه عباس صفاری
المثنای من امشب
گربه ی سیاهی است
که راه پس و پیش
اگر نداشته باشد
خیز برمی دارد
به سمت صورت حق به جانبت
و چنگال های تیزش را
نه بر پوستی که قرار است
پشت سر بگذاری
بلکه بر روح تو خواهد کشید
خطوط خونچکانی که به یادگار از من
با خود به ابدیت ببری.
دانلود اشعار عباس صفاری
یاد گرفتهام تنهایی را
ماهرانه پشت روزنامهای
پنهان کنم
اما از مهتاب
که بوی شانههای تو میداد
چیزی را نمیتوان پنهان کرد.
اشعار عاشقانه عباس صفاری
آسمان
و هر چه آبیِ دیگر
اگر چشمان تو نیست
رنگ هدر رفته است
بر بوم روزهای حرام شده
چه رنگها که هدر رفتند
و تو نشدند.
شعر عباس صفاری سنگ
تا چشم کار میکند
تو را نمیبینم.
شعر عباس صفاری درباره سنگ
از نشانهایی که دادهاند
باید همین دور و برها باشی
زیر همین گوشه از آسمان
که میتواند فیروزهای باشد
جایی در رنگهای خلوت این شهر
در عطر سنگین همین ماه
که شب بوها را
گیج کرده است
پشت یکی از همین پنجرهها
که مرا در خیابانهای دربهدر این شهر
تکثیر میکند.
شعر عباس صفاری
تا به اینجا تمام نشانیها
درست از آب درآمده است.
اما چرا تا چشم کار می کند
تو را نمی بینم؟!
شعر عباس صفاری در مورد سنگ
گفتند چرا سنگ
گفتیم مگر در آن صبح غریب
اولین نقش ها و کلمات را
اجداد بیابانگردمان
بر سنگ نتراشیدند
متن شعر سنگ عباس صفاری
مگر کافی نیست که نانمان هنوز از زیر سنگ بیرون می آید
و ناممان شتابان می رود
که بر سنگ نوشته شود.
دانلود شعر سنگ عباس صفاری
سنگمان را کسی به سینه نزد
و سرمان تا به سنگ نخورد آدم نشدیم.
شعرهای کوتاه عباس صفاری
در این صبح ِ سراسر تعطیل
چه فرق میکند تن
به آن ساتن ِ لغزان و خنک بسپاری
یا به تِکهای از آفتاب پاییزی که دارد
شعر کوتاه عباس صفاری
در به در و پنجره به پنجره
دنبالت میگردد
از طرز نگاهم باید حدس میزدی
که من ِ ظاهرا فراموشکار و سر به هوا
خطوط کشیدهی اندامت را دقیق
تا مرز نامرئی شدن ِ هرچه پیراهن
از بَر کردهام
دانلود شعر عباس صفاری
اگر میدانستی جایت
سر میز صبحانه چقدر خالی است
و قهوه منهای شیرینزبانی تو
چقدر تلخ
من و این آفتاب ِ بیپروا را
آنقدر چشمانتظار نمیگذاشتی
دانلود کتاب شعر عباس صفاری
قهوهات دارد سرد میشود
و طاقت ِ آفتاب ِ نشسته بر صندلیات طاق
مگر چقدر طول میکشد
انتخاب پیراهنی که ساعتی دیگر
باید از تن درآوری
دانلود شعر های عباس صفاری
هر سال
حوالی اردی بهشت
علفهای هرز این باغچه
با اولین رگبار هار میشوند
و عرصه بر بنفشههای زبانبسته
تنگ میکنند
شعر عاشقانه از عباس صفاری
سرمست سرعت
حتی به پناهگاه جیرجیرکها
و درز سنگفرشهای حیاط
سر میکشند
و هیچ حد و مرزی
جلودارشان نیست
شعر عباس صفاری
همسایهها میگویند علف
بیعار است
علف این باغچه اما
پرکار است و بیمار
حواسم نباشد شبانه
خفه میکند از دم
شببوهای نوشکفتهام را
شعر عباس صفاری سنگ
به کوکبهای قشنگم سفارش کردهام
با علف جماعت
کلکل نکنند
و از سر راهشان کنار بروند
شعر عباس صفاری در مورد سنگ
علف آنقدر بیچشم و روست
که آب گلهای همین باغچه را میخورد
اما بعید نیست مثل لشکری مزدور
یقهی زیبایشان را
بیهوا بگیرد
و درجا پرپرشان کند
شعر عباس صفاری درباره سنگ
در این باغچه ی سرسبز
پرونده ی علف روزبهروز
سیاه تر میشود
با این همه حکم قتلش را
دلم نمی آید صادر کنم
اگرچه سزاوار مرگ است و
آخور احشام.
شعر عباس صفاری
چراغها خاموش
و روی کیک تولد
یک آی با کلاه،
که عنقریب به فوت بی رمقی
الف خواهد شد
شعر عباس صفاری سنگ
شوهر در کشوی آشپزخانه
دارد دنبال کارد می گردد
زن نیمه عریان و پا برهنه نیست
اما کیک به دست به طرز غریبی
مثل سالومه قدم بر می دارد
و چهره اش در نور کهربایی شمع
به ماسکی عتیقه می ماند
عجیب شبیه خودش.
اشعار عباس صفاری کبریت خیس
زوج جوان و بی شک خوشبختی
دور میشود آرام
از دود سیگار مرده شوری من
صاحبخانه ی میهمان نواز
به سیگار می گوید میخ تابوت
پس با یک حساب سرانگشتی
تابوت من باید چیزی باشد
شبیه تختخواب تا شده ی مرتاض ها
عجالتن اما
باید برای این دوربین لبخند بزنم.
اشعار عباس صفاریان
هنوز هم
چشم در چشم من
دستت که می رود به سمت گوشواره هات
تنوره کشان وحشی می شود خون
تا انتهای هر رگ بن بستم
اشعار عباس صفاری سنگ
در اعماق این لحظه بی زمان
هنوز هم مثل تبی برق آسا
وقتی سرایت می کنی به من
فقط جرقه ای
از سر انگشتانت کافی است
نقد شعر عباس صفاری
گاهی ما
عکس ها را می سوزانیم
و گاهی
عکس ها ما را
متن شعر سنگ عباس صفاری
آدمها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند
یکی در مه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف
دانلود شعر سنگ عباس صفاری
با تو این روزها
آنقدر بی تعارف شده ام
که می توانم صادقانه بگویم
حضور از جان گذشته ات در خیابان
پاک ، غافلگیرم کرده است .
اشعار عباس صفاری
دیگر وقتش رسیده بود
که تکلیفت را
با این کارد به استخوان رسیده
یکسره می کردی …
مرگ یکبار شیون یک بار !
و تو محشر کردی .
شعر از عباس صفاری
وقتی سازهای مخالف را مذبوحانه
روی اعصاب تو کوک می کردند
چه زرنگ و دور اندیش
از کوره در نرفتی
و سکوت سر به فلک کشیده ات را
سنگر کردی .
شعر کوتاه عباس صفاری
مبارکت باد این سنگر استوار
چه زیبا غافلگیر
و تکمیلم کرده ای
حضور با شکوهت
در این لحظه های همیشه ام
مبارکم باد …
شعر سنگ از عباس صفاریان
زمستان را فقط
به خاطر تو دوست دارم
به خاطر لباسهای گرم زمستانیات
که هرچه سردتر میشود
زیباترت میکنند
نقد اشعار عباس صفاری
به خاطر پالتوی کمرتنگی که قدت را
بلندتر نشان میدهد
به خاطر آن پلیور سفید یقهاسکی
که محشر میکند
و هر بار که میپوشیاش
مثل گلی که باز شود در برف
چهرهات میشکوفد از یقهی تنگش
اشعار عباس صفاری
به خاطر آن شال گردن کشمیر
که جان میدهد برای یک میز آفتابگیر وُ
قهوهی تلخ با شیر
سال از پیِ سال از حضور تو
حظ میکنم هر روز
در لباسهایی که فصل را کوتاه
و بیهمتا میکند پسند تو را
اشعار عباس صفاری کبریت خیس
لباسهایی که وسط تابستان هم
دلم برای دیدنشان
تنگ میشود
دستکشهای نرمی
که از من نیز گرمترند
و بوی صحرائی چرمشان تا بهار
عطر ملایم دستهای توست
اشعار عباس صفاریان
زمستان را
به خاطر چتری دوست دارم
که سرپناهش را در باران
قسمت میکنی با من
اشعار عباس صفاری سنگ
هنوز باورم نمیشود
که سال به سال
چشم به راه زمستانی مینشینم
که سالها چشم دیدنش را نداشتهام.
اشعار عباس صفاری
لازم نیست دنیادیده باشد
همین که تو را خوب ببیند
دنیایی را دیده است
شعر عباس صفاری سنگ
از میلیونها سنگ همرنگ
که در بستر رودخانه بر هم میغلتند
فقط سنگی که نگاه ما بر آن میافتد زیبا میشود
مجموعه اشعار عباس صفاری
تلفن را بردار
شمارهاش را بگیر
و ماموریت کشف خود را
در شلوغترین ایستگاه شهر
به او واگذار کن
از هزاران زنی که فردا
پیاده میشوند از قطار
یکی زیبا
و مابقی مسافرند.
اشعار کوتاه عباس صفاری
آنچه به جا میماند
رد پائی است
و خاطرهای که هر از گاه پس میزند
مثل نسیم سحر
پردههای اتاقت را
دانلود اشعار عباس صفاری
دلخوشیم که در نیمه ی تاریک دنیا
کسی ما را گم کرده است
و دارد در به در
دنبالمان می گردد
کسی که زنگ در را
همیشه بعد از هجرت ما
به صدا در خواهد آورد
اشعار عاشقانه عباس صفاری
گنجشکانی که رد تو را دیروز
درخت به درخت
و خیابان به خیابان
دنبال کردهاند
خدا میداند چه دیدهاند
که جیکشان دیگر
در نمیآید!
شعر عباس صفاری سنگ
اولین بار نیست
که این غروب لعنتی غمگینات کرده است
آخرین بار نیز نخواهد بود.
شعر عباس صفاری درباره سنگ
به کوری چشمش اما
خون هم اگر از دیده ببارد
بیش از این خانهنشینمان
نخواهد کرد ..
کفش و کلاه کردن از تو
خنده به لب آوردنات از من ..
شعر عباس صفاری
هربار که آمده ای
آخرین بار بوده است
و هربار که رفته ای اولین بار
شعر عباس صفاری در مورد سنگ
فردا تو را
برای اولین بار خواهم دید
همانطور که دیروز
برای آخرین بار دیدمت
متن شعر سنگ عباس صفاری
شاید امروز نیز صدایت
که بارش شیرین توت
بر پرده کتای است
دهانم را آب بیندازد
دانلود شعر سنگ عباس صفاری
ماه نیستی
تا در قاب نقره ای ات
هر بار که نو می شوی
حکایتی کهن باشد
شعرهای کوتاه عباس صفاری
افتاده به جان من
آغوش شعله وری هستی
که در چشم بر هم زدنی
کن فیکون می کنی مرا
شعر کوتاه عباس صفاری
و هر بار که رفتنم را
از پاگرد پلکان
تماشا می کنی
مانند قزل آلای نگون بختی
که یک عقاب تیز چنگ
از رودخانه قاپیده باشد
گیجم و نمیدانم
چه بر سرم آمده است
دانلود شعر عباس صفاری
دستی به در می کوبد
و قلب من
چون آشیانه ای تُهی
از شاخسار استخوانی اش
به زیر می افتد
دانلود کتاب شعر عباس صفاری
می دانم تو نیستی
تو با کلید تمام درهایی که بر خود بسته ام
در تردید بی پایان سنگ ها و سایه ها
پنهان شده ای
پرنده و باد نیز
فقط در شعر شاعری سودایی
به در می کوبند
دانلود شعر های عباس صفاری
در قاب استخوانی ام می ایستم
و آهسته می گشایم
دری که لولایش را
بر چهارچوب هراس من میخ کرده ای
چشمانم را
مانند دو تیله ی چینی
به تاریکی پرتاب می کنم
و جز باد و پرنده ای خیس
هیچ نمی بینم
شعر عاشقانه از عباس صفاری
پا به پا کردنش را
به پای تردید او نگذار
اگر چه نو بال
اما پروانه ایست که می داند
روی کدام گل بنشیند
با سوزن ته گرد هم نمی توان
صلیب وار قابش کرد
و هر روز تماشایش
شعر عباس صفاری
از چشمهایش پیداست
عزمش جزم است
و اراده اش آهن
یکی از همین شب های بی چفت و بست
شبیخون می زند
به قلبی که سالهاست لق می زند
در قفس سینه ات
شعر عباس صفاری سنگ
میآیی و میرَوی
رنگها
مُدها
و مُدلها را
کوتاه وُ بلند
تند وُ ملایم وُ سنگین
پا به پای فصول
میآوری و میبَری
شعر عباس صفاری در مورد سنگ
دیگر چه باشی چه نباشی
تنها کتاب بالینیِ من شدهای
در این اتاقِ پُر از کتابهای ناخوانده
شعر عباس صفاری درباره سنگ
با این حواس پنجگانهای که هیچکدام
حساب نمیبَرد از من
هزار بار هم که آمده باشی
صدای پِتپِت ماشینت از کنار خیابان
هنوز گلویم را خشک
و مرطوب میکند کفِ دستانم را
شعر عباس صفاری
میآیی
میروی
و همیشه پیش از
پشت سر بستنِ در
طوری نگاهم میکنی
که انگار سقف دنیا از سنگ وُ
آسمان لرزهای در راه
شعر عباس صفاری سنگ
گفته بودم
زیباتر از تمام ستارگانی هستی
که سینمای جهان کشف کرده است
حالا هزار سال نوری
دور شدهای از من
و هزار بار زیباتر
!
اشعار عباس صفاری کبریت خیس
خرت و پرتهای این خانه
چشم تو را که دور میبینند
یکبند پشت سرم حرف میزنند
گلدانها
پردهها
تختخواب آشفته
ظروف تلنبار بر هم
مجلات بازمانده بر میز
حتا این گربهی بیچشم و رو
که در غیاب تو ترجیح میدهد
حیاط همسایه را
اشعار عباس صفاریان
میگویند تو که نیستی
تنبل میشوم
و سمبَل میکنم
هر مهمی را
کسی نیست به این کلهپوکها بگوید
وقتی تو نیستی چه فرق میکند
فرقم را از کجا باز کنم
و یقهام را تا کجا
اشعار عباس صفاری سنگ
از فرودگاه که بردارمت
خواهی دید ریش سه روزهام
سهتیغه است و معطر
و خط اطو بازگشته است
به پیراهن و شلوارم
نقد شعر عباس صفاری
برای کنف کردن این غروب
و خنداندن تو حاضرم
در نور نئون های یک سینما
مثل چارلی چاپلین راه بروم
و به احترام لبخندت
هر بار کلاه از سر برمی دارم
یک جفت کبوتر از ته آن
به سمت دست های تو پرواز کنند
متن شعر سنگ عباس صفاری
اگر شعبده باز تردستی بودم
با یک جفت کفش کتانی
و یک کلاه حصیری
می توانستم برایت سراپا
تابستان شوم سر هر چهارراه
و کاری کنم که بر میز خال بازها
هر ورقی را برگردانی
آس دل باشد
و هر تاسی که بریزی
اشعار عباس صفاری
- ۹۶/۱۰/۰۲